جدول جو
جدول جو

معنی رنگ بریدن - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ بریدن
(تَ کَ دَ)
معمول رنگریزان است که چون رنگ بر مقصود سیر شود به اشیای ترش آن را بشویند تا نیمرنگ گردد، گویند رنگش را بریدیم. (از آنندراج). برهم خوردن و زائل شدن رنگ مثلاً اگر صباغان قلیا یعنی شخار زیاد بر وزن مقرر داخل رنگ سازند رنگ ضایع می شود. (بهار عجم) :
چه حرف پیش برم پیش تندی خویش
که رنگ و سمع بریده ست تیغ ابرویش.
عبداللطیف خان (از بهار عجم).
تا تیغ بدست یار دیده ست
رنگ از رخ خون من بریده ست.
خالص (از بهار عجم).
نی همین از تیغ رگهای شهیدان می برد
رنگ خون را هم ترشرویی جانان می برد.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحم بریدن
تصویر رحم بریدن
قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
ویژگی کسی که رنگ چهره اش از ترس، بیماری یا علت دیگر پریده باشد، آنچه رنگ طبیعی خود را از دست داده، رنگ رفته، کم رنگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
راه پیمودن، طی مسافت کردن، سیر و سفر کردن، راه زدن، مانع عبور کسی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ دَ)
خراشیدن به ناخن یا فروبردن پنج ناخن دست به چیزی. مجازاً، درازدستی کردن. تعدی و تجاوز کردن. چیزی را ربودن:
بقندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان برزدن چنگ.
نظامی.
، نواختن چنگ:
بینی آن ترکی که چون او برزند بر چنگ چنگ
از دل ابدال بگریزد به یک فرسنگ سنگ.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 61)
لغت نامه دهخدا
(مَ /مِ بَ تَ تَ / تِ نِ / نَ دَ)
سنگ تراشیدن. (آنندراج) :
کوهکن را خود بناخن سنگ می باید برید
جوی شیر و نقش شیرین کار هرمز دور نیست.
(آنندراج از غوامض سخن بدون ذکر نام شاعر)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
ره بریدن. سفر کردن. سیر نمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). طی کردن راه. (فرهنگ نظام). قطع مسافت کردن. (یادداشت مؤلف) :
نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیونی بیاورد و ببریدراه.
فردوسی.
بهر چه همی بری راهی که درو نیست
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور.
ناصرخسرو.
چو خواهی بریدن بشب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.
(بوستان).
راهی که مرغ عقل بیک سال میبرد
در یک نفس جنون سبکبال میبرد.
صائب تبریزی (از بهار عجم).
بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم
بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را.
دانش (از بهار عجم).
چون قدمی چند بریدند راه
گشت نگه غرقۀ بحر از شناه.
طاهر وحید (از بهار عجم).
، مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. (ناظم الاطباء) ، راهزنی کردن. (فرهنگ نظام). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). راه زدن. سرقت در راهها. (یادداشت مؤلف).
- راه بریدن بر کسی،مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ کَ دَ)
رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن:
هزار آفرین بر می سرخ باد
که از روی ما رنگ خجلت ببرد.
صائب (از بهار عجم).
، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن:
چنان در راه غارت پی فشردند
که رنگ هندیان را نیز بردند.
حکیم زلالی (از بهار عجم).
آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد
از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار.
علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رنگ باختن. (آنندراج). پریدن رنگ چهره از ترس یا خشم یا بیماری:
اگرچه نقش دیوارم بظاهر در گرانخوابی
اگر رنگ از رخ گل می پرد بیدار می گردم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
تغییر رنگ چهره بر اثر ترس یا بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
سفرکردن، سیر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
((بُ دَ))
راه پیمودن، دزدی از مسافران، راهزنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
((~.پَ دِ))
کمرنگ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
باهتٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
Pale
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
pâle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
青白い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
بے رنگ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
ফিকি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
ซีด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
rangi ya machungu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
창백한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
bleek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
חיוור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
पीला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
pálido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
pallido
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
苍白的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
blady
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
блідий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
blass
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
бледный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنگ پریده
تصویر رنگ پریده
pálido
دیکشنری فارسی به پرتغالی